با دوچرخه رفتم نزدیک کلوپ ورزشی نان بگیرم نانوا شلوغ بود حدود یکساعت طول کشید تا نوبتم شد نان گرفتم و گذاشتم روی دوشاخ دوچرخه و رکاب زدم نزدیک درب منزل بودم که صدای مهیبی از همان نزدیکی آمد  نون ها رو ول کردم دم اتاق و دوباره با سرعت رکاب زدم و برگشتم از آنجایی که دود رفته بود بالا ...بله متاسفانه موسک زده بود اوی اون نانوایی که  چند لحظه پیش ازش نون خریده بودم  و آنهایی که مشت سرم بودن زیر آوار رفتن با دودیتی روی سرم میزدم و آجرها رو اینور و آنور میکردم و داد میزدم اینجا نانوا بوده نانوا . ..اری...و کمک رسید و جنازها رو یکی پس از دیگری بیرون میاوردن .... خاطراتی از دزفول در جنگ...اری اون دوچرخه سوار خود من بودم